بعضیا کات مات حالیشون نیست !

فقط دوس دارن بازی کنن !

عاطفه

ﺩﯾـﺪﻩ ﺍﯼ ﺷــﯿﺸــﻪ ﻫـﺎﯼ ﺍﺗـﻮﻣﺒــﯿﻞ ﺭﺍ ﻭﻗـﺘـﯽ

ﺿﺮﺑــﻪ ﺍﯼ ﻣــﯽ ﺧـﻮﺭﻧـﺪ ﻭ ﻣـﯽ ﺷـﮑﻨـﻨـﺪ !؟

ﺩﯾــﺪﻩ ﺍﯼ ﺷـﯿﺸــﻪ ﺧــﺮﺩ ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ

ﻭﻟــﯽ ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧﻤــﯽ ﭘﺎﺷــﺪ !؟

ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻫﻤـــﺎﻥ ﺷــﯿﺸــﻪ ﺍﻡ ؛

ﺧــﺮﺩ ﻭ ﺗــﮑـﻪ ﺗــﮑــﻪ ،

ﺍﺯ ﻫــﻢ ﻧـﻤـــﯽ ﭘــﺎﺷـﻢ ﻭﻟـــﯽ ﺷــﮑـﺴﺘـــﻪ ﺍﻡ .

عاطفه

گفتم:دوسم داری ؟

گفت:بچه ای برو بزرگ شو !

رفتم بزرگ شدم اما انقدر بزرگ شدم

که یادم رفت دوسش داشتم…!

عاطفه

.

اگر بیـــایی

این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را

تـــلافی نمیـــکنم

آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم

که دیــگر نتــــوانـــی

هــــرگــز بــــروی…

عاطفه

برای مَن

همین از تو گفتن !

“زندگیست”

عاطفه

.

دست هایم را دایره وار دور دلت حلقه میکنم

عزیزکم …

مبادا فکر کنی “داستان اسارت” است ،

این حکایت را به “زیاد خواستنت” تعبیر کن

عاطفه

بهش گفتم دیگه نمی خوامت !

خندید و رفت !

تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود . . .

عاطفه

او هـــــم آدم اســـــت

اگر دوســـــتت دارم هایت را نشـــــنیده گرفت

غـــــصـــــه نـــــخور

اگـــــر رفـــــت گـــــریـــــه نـــــکـــــن

یـک روز چــشــم های یک نــفـــر عاشــقــش میکند

یک روز معــــنی کــــم محــــلی را مــــیفهمد

یک روز شکــــستن را درک مــــیکند

آن روز میـــــفهـــــمـــــد کـــــه

آه هایی کـــــه کشـــــیدی از ته قلبـــــت بوده . . .

عاطفه

دلم برای یک نفر تنگ اسن میدانم

نامش چیست…

 و ن میدانم چ میکند….

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم

….رنگ موهایش را نمیدانم…

لبخندش را همینطور:

فقط میدانم ک باید باشد

نیست……..

عاطفه

نمی دانم چرا تلخ است گفتارم

چرا می گویم از سختی

چرا می نالم از تنهایی دنیا

چرا اشکم ز تنهایی است

نمی دانم نمی دانم

نمیدانم چرا می سوزم از غربت

چرا می ترسم از صحبت با مردم

چرا از همنشینی ها گریزانم

چرا تنها و حیرانم

عاطفه

صندلي هاي پارك همه دو نفره اند

 بيخيال رو زمين ميشينم

عاطفه

چشمانم را باز میکنم وتو نیستی

 این بی رحمانه ترین اتفاق هر روز است….

عاطفه

مرا به تو هیچ تملکی جز این نیست..

که همواره دلم..

برای “مهربانیت” تنگ می شود.

متشکرم

تو..........

عاطفه

نمیـــدانمـــ

تعبیـــر نگاهتــــ

خداحافظـ یستـ ـ

یا انتــــــظار ؟!

عاطفه

پُــرم از اشـــکــ…

آنــقـَــدر کــه

دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد

بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …..

عاطفه

خدایـــــا

این بند دل آدم کجاست؟؟

ک گاهی با یک

اسم..

نگاه..

با حضور یک نفر..

و یا با یک لبخند “پاره میشود”

عاطفه

وقتی شکسته اطلسی

وقتی گرفته آسمون

وقتی که تنهایی شده

تنها شریک خونمون

وقتی نگاهه روشنت

حالا غریبه با چشام

دیگه نه اسمت یادمه

نه دیگه عشقت رو می خوام

عاطفه

رو پیشانی من چیزی نیست

غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی

عاطفه

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم چندین برابر شد

عاطفه

شبیه برگ پاییزی  پس از تو قسمت بادم

خداحافظ  ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم

در این تنهایی مطلق  که می بندد به زنجیرم

عاطفه

دوره دوره ی تنهایی دست ها نیست

دوره دوره ی تنهایی دل هاست

عاطفه

مانع میان من و تو شیشه ی سرد حسرت است

آه که میکشم فقط عکسِ تو تار می شود …

عاطفه